سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پس از اندی سلام؛ یه سلام ویزه به رفقای گل گلاب که اینقد به من سر میزنن(؟)، وقت سر خاروندن ندارم!

خب چه خبر از دور و بر، در همسایه، فامیل و ...( فقط به جز خودتون :دی)

این روزا خیلی سرم شلوغه ولی با این حال دارم حداکثر استفاده ی مفیدم و از نت میکنم چون شاید از مهر نتونم بیام؛ شایدم بیام ولی ماهی یه بار یا شایدم کم تر مثلا هفته ای ، ممکنم هست هر روز بیام، اینم امکان داره که روزی چند بار بیام پیشتون:دی....( نه شوخی کردم؛ ولی جدی از مهر خیلی کم تر میام حتی کمتر از الان)

خب منظورم از این حرفا این بود که تا تابستونه بیشتر بیاین و کامنتای قشنگتون رو ازم دریغ نکنید :)

امروز باز کلاس داشتم () و برای اولین بار تو زندگیم خیلی زود رفتم، یعنی اون موقعی که هنوز کلاس قبلی مرخص نشده بودن؛ اولش پشت در کلاس همیشگیمون تجمع کردیم( واسه رزرو جا! قبلا گفتم که جمعیتمون خییییییییلی زیاده، البته خدا بیشترش کنه :دی)

ولی از بهر این قضیه که مهم ترین عضو ما فکامونه، اونقدر پشت در کلاس فک زدیم که اومدن بیرونمون کردن تو حیاط ....( اینم سزای اعمالمون)

اما یکی از دوستا که خودشو با مادر یکی از بچه ها استتار کرده بود، همون جا موند و کسی اونو ندید که بیرونش کنه. وقتی هم که کلاس تعطیل شد، به راحتی رفت کل ردیف اولو(حدود 7-8 تا صندلی) واسه برو بکس خودمون قُرُق کرد (دمش جیز)

ما هم که خوش خوشک کنان رفتیم نشستیم و بازم مثل همیشه یه ردیف مازاد خود سازمانیافته (تو دل استاد :دی)جلومون تشکیل دادن ولی خب بازم جامون بدک نبود.

یهو یه نفر از نمیدونم کدوم جهنم اومد گفت کلاس شما یه جا دیگه(یه کلاس دیگه) تشکیل میشه...همینو که گفت از همون ردیف آخر دِ بدو......

ما هم که اول بودیم، به ناچار پشت ازدحام جمعیت، ناکام موندیم و تو کلاس بعدی از ردیفای وسط نصیبمون شد...دوباره گرفتیم نشستیم و این دفعه یه .........دیگه اومد گفت پاشید پاشید کی گفته اینجا بشینید و دوباره مثه لشگر شکست خورده به سمت یه کلاس دیگه حمله ور شدیم ( نکته: لشگر شکست خورده که حمله نمیکنه! متوجه این نکته ی انحرافی شدید؟ نه!!!!)

من که تمام انگیزه هامو از دست داده بودم، جایی بهتر از آخرین ردیف نصیبم نشد؛ طوری که تو پنجره نشستن یا تو حیاط نشستن و از پنجره دید زدنو به اونجا ترجیح میدادم :(

خلاصه دیگه توبه کار شدم واسه زود اومدن چون اون موقع ها وضعیتم از الان بهتر بود! نهایتش یه ردیف اون جلو ملو ها( همن تو دل استاد) تشکیل میدادیم میرفت پی کارش...

اینم از امروز...لامپ اضافی خاموش// کامنت نشه فراموش

اینم یه دسته گل واسه شما:

گل




تاریخ : سه شنبه 90/5/4 | 1:34 عصر | نویسنده : طلوع |