سلام،(من سلام نکردما؛این جواب سلام شما بود!!!)
واااااای این همه سال کجا بودین؟؟؟!!! دلم براتون اندازه ی سوراخ جوراب پای چپ مورچه شده بود!!! بیاین بیاین:
خوبم که نپرس چون الان حوصله ی احوال پرسی و این حرفا رو چی؟؟؟؟؟؟؟؟ (آفرین)
اول یه موضوع دردناک،بسیار بسیار غم انگیز، آه از نهاد بر آورنده و سوزناک بگم که دلتون حسابی مثه خودم بسوزه بعد بشینیم به ادامه ی گفت وگو: چند روز پیش(5 روز) که تولدم بود، یه آپدیت با حال توپ مخصوص تولد کردم: آهنگ تولد رو وب گذاشتم، پست حسب حال و این حرفا، کیک تولد، هدیه، شکلکای درحال رقص (استغفرالله) ، رقص چاقو و .... گذاشتم که ...................ای بخشکه این شانسِ نمیدونم بهش چی بگم، تا اومدم سیو کنم، اولش کامپیوترم هنگ کرد اما داشت درست میشد که ........یهو برقم رفت!!!!!! آخه چقدر ضد حال، چقدر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ (چرا میخندی؟؟؟ اصلا به کی میخندی؟؟؟)
واقعا دردناک بود! بیاین با هم گریه کنیم، بیاین بغلم ..................کسی دستمال لازم نداره؟ تمیزه ها!!!
خب از اون موقع تمااااااااااااااااااااام انگیزه مو واسه وبلاگ بیچا ره م از دست دادم، میشه انگیزه ی از دست رفته ی منو بهم برگردونید؟!!!!
اینم از شانس اسکار ما...( همون به قول معروف من اگه شانس تو مرامم بود،اسممو میذاشتن: شانسیه ، لاکی ساحلی،شانس الملوک ، لاک الملوک و از این مسخره بازیها...)
خب حالا از اینا گذشته اصلا قصد نداشتم که بیام و دستی به سر و روی وبلاگ عزیزم بکشم ولی خب این کار فک کنم از یللی تللی(!) بهتر باوشه!
ولی به جان خودم این تابستونم چه حالی میده..... ولی افسوسا!!!!.... که دیگه تابستون من رو به اتمامه اما توی این روزای آخر دارم حد اکثثثثثثثثثثثثثثر استفاده ی مقرون به صرفه رو به عمل میارم. آخه از شنبه اولین کلاس (خدا رحم کنه) که همون زبان باشه،شروع میشه و به دنبالش هر هفته یک عدد کلاس به مجموعه ی ارزشمند کلاسهای اینجانب افزوده میشه...
با این حال،در اعماق دلم احساس میکنم خستگی نه ماهه ام (اشتباه نکنییییییییییید!!!! منظورم خستگی ناشی از مدرسه بود)
دیگه داره تموم میشه و دلم واسه درس و کتاب و این حرفا تنگ میشه؛نکته درگوشی: آخه میدونید که جون و درس من به هم دیگه پیوند کووالانسی خوردن!
(واااااااااااااااای...خدای من، اگه یکدوم از دوستام این قسمت رو بخونن؛ باید بیام اینجا از همه تک تک خداحافظی کنم،حالا شما بشینید و فک کنید که چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!)
ببینید که من چقدر دخمل خوب و قانعی هستم!!! یه هفته استراحت کردم، حالا با وجودی حق پذیر دارم میپذیرم: به رغم اینکه پس از هر سختی آسانی هست، مسلما به دنبال هر آسانی، سختی هم هست و بنابر دلایل ذکر شده الان باید با جان و دل قبول کنم که هم اکنون...............تعطیلات به پایان رسیده و دیگه وقتت مال خودت نیست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
پس بیا برو بشین سر درسِت:دی (حالا خر بیار،باقالی بار کن)
اما در اسرع وقت که دوباره وقتم به مدت هرچند کوتاهی به خودم برگشت، حتما اینجا میام و این وب خوشگلمو یه آب و جارویی میکنم...
فعلا که دیگه به نظرم حرفی ندار...پس تا بعد خدانگهدار همه.......(منتظر نظراتون هسسسسسسسسستم)
تاریخ : چهارشنبه 90/4/8 | 4:55 عصر | نویسنده : طلوع |