سلام دوستان!
حال و احوالتون؟!؟
امروز (البته امشب!) اومدم با یه شاهکار جالب که...................
حدودا یه هفته پیش یادتونه که آپ کردم و گفتم: امروز وقتم آزاده و امتحانی ندارم؟
خب من اشتب کردم چون امتحان داشتم و خبر نداشتم، سرتو کلاه گذاشتم، بابام بهم....(بسه خانوم.... با اعصاب مردم بازی نکن)
این وجدانم بودا !!!! خیلی بچه خوبیه فقط یه ورده گاهی وقتا گیر میده ای بابا ماکارونی(همون رشته) بحث از دستم در رفت!
خب داشتم میگفتم: امتحان املا داشتیم و من بی خبر. تاااااااااااااا اینکه صبح رفتیم مدرسه و دیدیم همه دارن املا میخونن....خب معلومه منم چیکار کردم
ولی با اینکه کلمات عجق وجق و سخت داشتف خداییش از نظر من که آسون بود! املا رو خوندم و خانم معلم هم دیکته رو شروع کرد:
طمانینه و آرامش.........نقطه سرخط.....
وقتی که به آخراش رسید گفت یه کلمه آسونم واسه دل شما بگم که حداقل 25/0 بگیرید!!!!
کلمه این بود: تازگی و طراوت
حالا برگه ها بالا،خانم دیگه چیزی ننویس وقت تمومه....
ورقا رو دادیم و منم خیاااااالم یه نفس رااااااحت کشید که اگه خودمو نچشم،غلط غولوت ندارم.
تااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا اینکه چند روز بعد ورقا رو آورد و داد.
من که عادتمه هر وقت درس نمیخونم( مثلا کتابم گم بشه یا..... آخه من جونم به درسم وصله) یا 20 میشم یا 75/19 ، ایندفعه هم.........
ورقمو که گرفتم دبیر ادبیات لبخندی ملیح زد و گفت: این چیه؟ اون لحظه به چی فکر میکردی؟ تنها کلمه آسون رو غلط نوشتی!!!! درصورتی که یقیه سختا رو درست نوشتی!!!!
وقتی نگاش کردم ،شاخ درآودم تازه همین الآن هم هستش بیا نمیبینی؟!
تازگی و طراوت رو نوشته بودم: تازگی و طرافت
یهو هردو باهم زدیم زیر خنده.....
شاید با ظرافت اشتب گرفته بودم ولی هرچی بود به نظرم خیییییییلی سوزه شد
ببشقید بازم طویییییییییییل شد
اصلا آقا من نمیتونم کوتاه بنویسم اَه........
این بود به روز ترین سوووتی من.
تاریخ : چهارشنبه 90/1/31 | 11:6 عصر | نویسنده : طلوع |