سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام به بهترین دوستام که هر کدوم از یه جای ایران هستن!

 

 

خدمتتون عرض کنم: نه که دیگه دم عیده و مدرسه ها هم دیگه به قول خودمون تق و لقن و ما هم که از

 خدا خواسته و مشتاق این روزا، با برو بچ کلاسمون از 4-5 ماه پیش تصمیمات یا تصمیم مهمی(اونم چقدر

 مهمممم) گرفتیم، اینکه دیگه از سه شنبه نیایم مدرسه و اتصالش بدیم به تعطیلات نوروز باستان! اما از

 اونجایی که ما خیلی درس خونیم و عاااااااشق امتحان، یه خورده که فکر کردیم، دیدیم که پنج شنبه( پنج

 شنبه ی قبل از اون سه شنبه که قبلا خدمت حضار فرموده بودم) امتحان شیمی داریم!( که دبیرمون از

 قبل بسیار بسیار برای این امتحان برنامه ریزی کرده بود، چون نه که این امتحان خییییییییلی مهم بود مبادا

 یه موقع خدای نکرده توسط بچه ها کنسل نشه!) اومدیم گفتیم این روزای آخر واقعا کی حس و حالشو

 داره که بشینه دررررررررس بخونه! پس تصمیم گرفتیم یه خورده مظلوم نمایی کنیم تا اگه خدا بخواد از خیر

 امتحانش بگذره. که اینجانب و دوستان موفق گشتیمممم! ( واقعا جای یه کف مرتب داره!آفرین)

 

خب پنج شنبه که به خوبی و خوشی گذشت و داشتیم می رسیدیم به شنبه که یهو یادمون افتاد( ای

 بخشکه این شانس) شنبه هم امتحان مطالعات داریم که البته لازم به ذکره خداییش دو درس ناقابل بود،

گفتیم امروز که دیگه وقت نیست، فقط شما نامردبازی درنیارین و نخونین( چون همش ضرر میشه!)، "خدا

 بزرگه" شنبه یه کاریش میکنیم، که البته و البته لازم نبود ما کاریش کنیم چون دبیرمون کلا اون روز منصرف

 شده بود و قصد نداشت امتحانشو بگیره...( ولی ما که آماده ی آماده بودیم(؟)دروغ. خودش نگرفت، به ما

چه ؟؟! ) این امتحانم که از بیخ دماغمون گذشت.(اما واقعا ما که برای کنسلیدنش زحمتی نکشیده بودیم).

 

 

آها اینو یادم رفت از قبل بگم که دوتا امتحان دیگه( زبان فارسی و ادبیات) روزای یک و دوشنبه داشتیم که

 مال یکشنبه رو از قبل کنسلیده بودیم و حالا ما مونده بودیم و امتحان ادبیااات. به این دلیل که نمیخواستیم

 به هیچ عنوان زیر بار این امتحانای نا امتحان(باور کنید حرف بد نبود، یعنی نمیخواستم بگم اما دیگه گفتم)

 آخرسالی بریم، به لطف یزدان و بچه ها این آخری رو هم با یه خورده قدم زدن( فقط یه کم!) رو مخ

 دبیرش کنسسسسسل کردیمپوزخند! ( اینجا دیگه از حق نگذریم، جای جییییییغ داره...)

 

بعدش گفتیم بیاین دیگه سه شنبه رو هم نیایم ،همه قبول کردن. ما که دیدیم همه از خداشونه سه شنبه

 نیاین، گفتیم شاید بدشون نیاد دوشنبه رو هم تو خونه بمونن! از همین جهت این موضوع رو مطرح کردیم

که با استقبال نسبتا شدیدی مواجه شد و ( از اونجایی که از قدیم هیچ کاری از محکم کاری عیب نکرده)

یه طومار بلند بالا به جهت  به عمل رساندن غیبت در روز دوشنبه برای بچه ها تهیه و تنظیم شد تا همه

 امضا کنن و کسی جرات نکنه اون روز به مدرسه بیاد و نهایتا همه خوشبختانه امضا نمودن!

 

اما و اما از اونجا که خبرا زود میرسه چار پنج نفر Fartingعلی رغم دادن امضا، نامردی فرمودن و به مدرسه تشریف

 فرما شدن..که بالاخره چهاردهم میریم مدرسه! (این قسمت با تهدید خوانده شود بهتر تر است.)

نکته: اگه دلتون خواست نظر بدید.Computer

 

خب خوانندگان عزیز  به این دلیل که سرتون رو بی جهت به درد نیارم، مطلبم را از همینجا کوتاه میکنم و

امیدوارم عید امسال، لحظه تحویل سال، به یاد همه ی اونایی باشین که تا امروز بهتون گفتن:

التماس دعا...

پس منم از همینجا میگم التماس دعا...

 

عیدتون پیش پیش مبارک! 




تاریخ : چهارشنبه 89/12/25 | 2:48 عصر | نویسنده : طلوع |